یاسیاس، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

دختر کوچولوی ما یاسی

یاسی کوچولو قراره بیاد و بشه کوچولوی مامان مریم و بابا احسان که برای دیدن حاصل عشقشون لحظه شماری میکنن

فرشته ها

عزیزم بلاخره 20 اذر من و شما تونستیم دوستامونو ببینیم اولین قرار توی رستوران تماشا میلاد نور تینم عکسای اونروز عزیزم ...
22 فروردين 1392

واکسن 2 ماهگی

سلام عزیزم دیروز تورو برای واکسن 2 ماهگی با بابا بردیم خیلی سخت بود . وقتی دکتر واکسن رو به پات زد منم باهات گریه کردم تحمل اشکات رو نداشتم محکم بغلت کردم تا اروم شی عزیزم اون لحظه اوج عشق به تورو تو دلم حس کردم وقتی اومدیم خونه پاهاتو با یه پارچه محکم بستیم چون خیلی درد داشتی و به کمک مسکن خوابیدی عزیزم خدارو شکر اذیت نشدی و تا شب راحت لالا کردی هر نیم ساعت هم تبت رو چک کردم و تب نداشتی امروز هم سر حال بودی و بازی میکردی .از حالا غصه واکسن 4 ماهگیت رو دارم این که گذشت ایشلا اونم به خیر میگذره. ...
13 آبان 1391

روزی که تو به دنیا اومدی

سلام عزیزم امروز می خوام از بهترین تجربه زندگیم برات بگم روزی که تو عزیز دلم به دنیا اومدی.  شنبه 11 شهریور ساعت 6.30 صبح همراه بابا احسان به بیمارستان رفتیم و من بعد از پر کردن مشخصات رفتم به بخش زایمان و لباسای مخصوص پوشیدم و کم کم با کمک پرستارای مهربون برای اتاق عمل اماده شدم و ساعت 8 رفتم به اتاق عمل خیلی استرس داشتم ولی با دیدن دکتر مهربونت خانم دکتر شهاب الدینی خیلی حالم بهتر شد .وقتی چشمم رو باز کردم 9.15 بود و دیدم یه فرشته کوجولو رو اوردن به سمت من تا شیر بخوره حس عجیبی بود فقط گریه کردم و به صورت زیبات نگاه میکردم .خدا رو شکر می کنم که تورو به من داد ...
19 شهريور 1391

رویان و خون بند ناف

سلام عزیزم من و بابایی بلاخره مقدمات تولد شما رو انجام دادیم و با رویان هم بعد از هماهنگی با دکترت قرارداد بستیم.منم ازمایشات لازم رو انجام دادم و بعد از مثبت بودن جواب بابایی رفت به موسسه و کیت مخصوص و بقیه وسایل رو گرفت و قرار شد شنبه 11 شهریور که شما به امید خدا به دنیا میای از رویان بیان و خون بند ناف کوچولوت رو ببرن. خیلی خوشحالم که یه کار کوچولو برای دخترم انجام دادم
8 شهريور 1391

انتخاب دکتر زنان جدید

      از 23 خرداد که پیش دکترم رفتم حسابی کلافه شدم.بهم گفت میرم مسافرت تا 7 مرداد وقتی برگشتم دوباره از 1 شهریور میرم.      از دستش حرصم گرفته بود تصمیم گرفتم سریع یه دکتر دیگه پیدا کنم با این حال برای 10مرداد وقت گرفتم و اومدم بیرون.یه دکتر خوب هم تو بیمارستان چمران پیدا کردم از اون هم وقت گرفتم ولی پنج شنبه شب 29 تیر که از مهمونی بر میگشتم احساس کردم حالم خوب نیست دکترم که نبود تا باهاش تماس بگیرم منم به هرکی که میشناختم دونه به دونه زنگ میزدم از دکتر و ماما گرفته تا مادر و مادر شوهر و دوست و اشنا خلاصه با همسرم سریع اومدیم خونه مدارکم رو برداشتم و رفتم بیمارستان چمران.هردوتامون حسابی تر...
3 مرداد 1391